تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ایل بزرگ قشقاییو آدرس mirzaie.loxblog.comلینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد
حکیم آیت الله جهانگیر خان قشقایی اسماعیل خان قشقایی،صولت الدوله،سردارعشایر،فرزند داراب خان،ایل بیگی ایل قشقایی حاج محمد کریم خان کشکولی (نماینده ایل قشقایی)، آدینه محمد (نماینده ایل ترکمن) و دو تن دیگر از نمایندگان مجلس دوم شورای ملی
محمد حسین خان قشقایی، فرزند صولت الدوله قشقایی محمد حسین خان قشقایی متولد هجده رمضان 1330 ه.قبوده و سومین پسر صولت الدوله قشقایی می باشد. محمد حسین خان در دوره های14-15 و 17 مجلس شورای ملی از طرف اهالی شهرستان آباده به نمایندگی انتخاب شده است. در ایل، ایشان به دلیری و سخاوت مشهور بودهاست. استاد فرود گرگین پور نوازنده نابینای قشقایی استاد مرحوم محمد حسین کیانی خواننده بزرگ ایل خسرو خان و محمد حسین خان قشقایی ارد بزرگ بزرگترین فیلسوف معاصر از مادر قشقایی
محمد بهمن بیگی
محمد بهمن بیگی که بنیانگذار علم و دانش در میان عشایر ایرا ن به ویژه فارس بیژن بهادری کشکولی(نقاش ایل قشقایی( محمد قلی خان قشقائی قهرمان و یکه تازمیدان مبارزه با انگلیس در ننیزکبوشهر.بنیان گذار باغ ارم در شیراز و 16باغ دیگر در فارس. در اواخر سلسله زندیه، بیش ا ز75 سال این باغ در تصاحب سران ایل قشقایی بود، بنای اولیه عمارت باغ ارم توسط جانی خان قشقایی اولین ایلخان قشقایی و پسرش محمدقلی خان و در زمان فتحعلی شاه قاجار احداث شده است. معماری بنا نیز توسط شخصی به نام حاج محمد حسن که از معماران معروف بود، صورت گرفته است. در زمان ناصرالدین شاه قاجار، میرزا حسن علی خان نصیرالملک، آن باغ را از خاندان قشقایی خرید و ساختمان کنونی را به جای عمارت قبلی ساخت، اما تزئینات ناتمام باغ پس از فوت حسنعلی خان در سال 1311 توسط ابوالقاسم خان نصیرالملک پایان یافت. باغ ارم پس از فوت ابوالقاسم خان نصیرالملک به پسرش عبدالله قوامی رسید و بعد از مدتی دوباره یکی از خوانین ایل قشقایی به نام محمد ناصر خان آن را خرید. امام قلی خان : فرزنداله وردی خان سرداربزرگ صفوی از تبار قشقایی ها در قلمروحکمرانی خود قدرت وتسلط کامل یافت وتا حدودبندر پیش رفت به طوریکه در سراسر خاک فارس .سال 1031 هجری جزایر قشم وهرمز را از پرتغالی ها گرفت واز مغرب کهکیلویه لارستان وبنادر جنوب در دایره تسلط وی بود .اوهمیشه25 تا 30 هزار سوار زبده وجنگاور در اختیار داشت . کریم خان زند به اولین ایلخانی قشقایی فرمان ایلخانی گریعطا کرده مشارالیه که جانی آقا نام داشت از نجیب زادگان طایفه شاهیلوبود.فرزندان جانی آقا از وزرای کریم خان بوده اند .کریم خان همه جا با اسماعیل خان وحسن خان معتمد السلطان همراه وهمسفر بود ودرکلیه امور با وی مشورت می کرد . جانی خان : قشقایی تا سال 1234مردم ایل قشقایی از بیدادگری ها ی آغا محمد خان به تنگ آمده بودند . از آنزمان به بعد فتحعلی شاه جانی خان قشقایی را به مقامایلخان گری ایالات جنوب انتخاب نمود واین حکم موجب شد که ایل قشقائی به نام یک واحد سیاسی در صحنه هایاجتمائی ایران درخشیده ودر جریانات سیاسی نقشیداشته باشد مصطفی قلی خان : لشکر آرامتولد 1314که در سن32سالگی هنگام فتح ارگ کرمان کشته شد وی فرماندهنیروی 2000نفری طایفه عمله قشقائی است.که شرح رشادتهای او در نیروهای جنوب داستانها دارد. مرتضی قلی خان قشقائی اولین کسی که نیروی 2000نفری (گارد جاویدان قشقائی)را به وجود آورد وهیچگاه از فرمانروای فارس اطاعت نکرد و سر انجام به دستور فتحلی شاه و خیانت آقا بابا خان مازندرانی وی را به قلعه پرگان گشانده درها را بستند و ناجوانمردانه او را به طرز فجیعی به قتل رساندند. محمد علی خان ایلخانی : فرزند جانی خانکه به علم و دانش به خصوص عرفان علاقمند بود وی بامیرزا شفیع وصال شیرازی ارتباط صمیمانه داشت. قبرشیخ اقطع در پیربناب توسط ایشان ساخته شده است .کشته شدن دو پسرش مرتضی قلی خان و مصطفی قلی خان موجب مرگ وی در1268 میشود و در پائین قبر مرادش شیخ اقطعمدفون است. سهراب خان : فرزند مصطفی قلی خان رهبرشبیخون هایمتوالی در جنگ با انگلیس ها در برازجان وننیزک و متلاشی کننده قشون سیف السلطنه افشار در راه جنوب کشورکهشرح شجاعتهای او را ماذون شاعر بزرگ ایلبا بیانی شیوا سروده است
بهادر خان قشقائی : فرزند سهراب خان قشقائی که در زمان مظفرالدین شاه به لقب بهادر السلطنه مفتخر شد . رستم خان : بیگلر بیگی لارستان است که ماذون شاعر داستان این حماسه را به سبک جالبی سروده است .
سلطان محمد خان قشقائی :ایلخانی ادب پرور فرهنگ دوست قشقائی که شاعر بزرگ و گرانقدری چون ماذون را در دربار خود پرورید .سندن سونراگئدی ذوق و محبت سندن سورنا منسوخ اولدی سخاوت گل ای کان کرم دریای رحمت خوب شهسوار خوب تیر اندارز ایلخانیسردار مشروطیت فارس
اسماعیل خان قشقائی : (سردار عشایر)که در بدترین شرایط با مستبدین و مخالفان مشروطیت مبارزه کردو نام خود را جاودانه نمود
عبداله خان ضرغام الدوله : در1308به ریاست ایل قشقائیمنصوب شداما اختلاف زمان پدرش داراب خان با دیگر فامیل و طرفداران آنها ادامه داشت و وصول مالیت با تحریک بزرگان ایل ممکن نبود به همین دلیل اداره ایل در زمان او بسیارمشکل بود ..
علمدار خان کشکولی : اولین شهید راه آزادی در انقلاب مشروطیت در جبهه فترس بود که مردم شریف شیراز به وی لقب (علمدار مشروطیت )دادند حاج محمد کریم خان کشکولی: به نمایندگی از طرف قشقائی ها در مجلس دوم راه یافت و در آنجا علیه تسلط خوانین بختیاری بر شئون حکومت مشروط هشدار داد .تا اینکه توجه حکومت مرکزی به فارس و قشقائی بیشتر شد
بهمن بیگی, گوهر گلین و چراغ های تاریک رابطه
کامبیز نجفی
مختارخان گرگین پور که از مقربین صولت الدوله بود و مادرش اسماعیل خان را شیر داده و با هم برادران رضاعی بودند, پنج فرزند داشت. آقایان الیاس خان, حبیب خان, غلامحسین خان, و خانم ها خمار و گوهر . از این میان ستاره اقبال گوهر گلین در مدار بهمن بیگی قرار گرفت و با هم سر و همسر شدند. روزی که در زمستان 1320 آن ها به خانه ی بخت می رفتند, هیچ به خیالشان نیامد که این ازدواج, چند و چون و فرجام آن هفتاد هشتاد سال بعد مورد توجه مردمان قرار خواهد گرفت.
تقریبن ده سال بعد از ازدواج آن ها ماجرای اصل چهار پیش آمد و سپس کودتای بیست و هشت مرداد به وقوع پیوست و آن گاه دبیرستان عشایری پایه گذاری شد و ادامه داستان بهمن بیگی و تلاش او برای گسترش سواد آموزی در قشقایی و عشایر ایران.
آن ها صاحب سه دختر شدند به نام های پروانه, ناهید و هما. بهمن بیگی و گوهر گلین بیست و چهار سال با هم زندگی می کنند, بیست سالی که ده سال آن, ایام پرتکاپوی بهمن بیگی بود برای پایه گذاری و توسعه ی آموزش عشایر. در این ایام هرچند روابط آن ها فروغ چندانی نداشت, ولی گوهر گلین در این سال های سخت همراه و همیار همسر بود, تا این که بهمن بیگی و سکینه ی دوازده ساله در یکی از سفرهای بازرسی بهمن بیگی برای اولین بار همدیگر را می بینند. پنج سال بعد در سال 43 در امتحان دانشسرا پذیرفته می شود و از زبان راننده ای که او را به دانشسرا می برده است می شنود که بهمن بیگی نیت ازدواج با او را دارد.(گفتگو با خانم سکینه کیانی, روزنامه افسانه)
در هفتم مهرماه 43 ازدواج می کنند و بهمن بیگی نوعروس را به خانه می آورد. به خانه خود و گوهر گلین. اما گوهر گلین حاضر نمی شود در خانه ی همسر و هَوو بماند. بهمن بیگی برای گوهر گلین و سه دخترش خانه ای مجزا می گیرد. هزینه ی آن ها را می پرداخته و مخصوصن به تحصیلات آن ها توجه داشته است, اما با این خانه و گوهر گلین هیچ رابطه ای نداشته است.(گفتگو با پریچهر گرگین پور). از این به بعد خانم کیانی زن زندگی و همیار بهمن بیگی می شود.
خانواده اول بهمن بیگی در خانه ی خود و جدا از همسر و پدر زندگی می کرده اند, تا این که دختران او پروانه و ناهید به خانه ی بخت می روند. گوهر گلین و هما با هم بوده اند تا هنگام که دکتر فرهاد گرگین پور و هما خانم در سال 1354 با هم ازدواج می کنند و ساکن آباده می شوند. گوهر گلین تا هنگام مرگ با دخترش هما و دامادش دکتر گرگین پور زندگی می کرد. در این ایام بهمن بیگی هرگاه به آباده سفر می کرده گاهی به خانه ی فرهاد و هما می رفته است.
از میان دختران گوهر گلین, پروانه و ناهید با پدر مراوده داشتند, اما هما کوچک ترین دخترش بعد ازدواج دوم بهمن بیگی, هرگونه ارتباط با وی را قطع می کند و هیچ گاه با او سخن نمی گوید. گویا بهمن بیگی هما را بسیار دوست می داشته است. هما بر خلاف دیگر خواهران, در ایام بیماری پدر حاضر نشد به عیادت او برود. این دلگیری فرزند تا بدان پایه بوده است که حتا در آیین خاکسپاری و مراسم یادبود پدرحاضر نشد.
خاکسپاری پرهیاهوی بهمنی با انبوه مشایعت کنندگان, اما یک غایب بزرگ دیگر داشت و او گوهر گرگین پور همسر اول او بود. او بیست و چهار سال با بهمن بیگی در زیر یک سقف و پنجاه سال دور از او زندگی کرد, تا این که بهمن بیگی در سال 1389 در شیراز و شش سال بعد او در سال 1394 در خانه ی دخترش در آباده از دنیا رفت. امروز مزارهای بهمن بیگی و گوهر گلین هم صدها کیلومتر دور از هم هستند.
رابطه بهمن بیگی با گوهر گلین و فرزندانش از همان ایام مورد توجه خاندان و خویشان بوده است, اما در دهه های اخیر محل گپ و گفت مردم شده است و هرکسی از ظن خود نقد و نظری بر آن داشته اند. اغلب این نقل ها حرف های نامستند و خالی از شناخت است.
در گفتگو با دکتر فرهاد گرین پور(خواهر زاده و داماد بهمن بیگی) وقتی از او خواستم در مورد چند اسم مثل غلامحسین ساعدی, خسروخان, مصی بی بی, هما بهمن بیگی و ... چیزی بگوید, نوبت به بهمن بیگی که رسید, تلاش او برای آموختن را ستایش کرد و گفت:
"بهمن بیگی به نظر من یک چهره ی تکرار نشدنی است, یا خیلی کم تکرار می شود, برای قشقایی؛ و شاید برای خیلی جاهای دیگر, عشایر یا شهرهای دیگر. به خاطر این که واقعن صبح تا شب زندگی اش در فکر آموختن بود."
اما بلافاصله و در ادامه افزود: "حالا اگر یک نقطه ضعفی بر او بگیریم, ارتباطش با بچه های زن اولش بود, که آن را ما به هر حال نادیده گرفته ایم."
این که از دکتر خواستم در حد یک پاراگراف در مورد بهمن بیگی بگوید, و او در این جملات کوتاه, ضمن ستایش خدمات آموزشی او, اما به این نکته اشاره می کند, حکایت از آن دارد که این موضوع مورد توجه جدی فرزندان گوهر گلین بوده است.
آن روز موضوع گفتگوی ما اختصاص به بهمن بیگی نداشت و فقط بر حسب اسمی که از او آمد دکتر چند جمله کوتاه گفتند, و من لازم ندیدم, یا حجب شخصی من اجازه نداد کنکاش کنم, و یا نمی دانستم که این موضوع بعدها می تواند برای ما مهم باشد. از همین روی از فرهاد نازنین نپرسیدم که چرا و چگونه و کی و کجا؟ و نیز به ذهنم نیامد از استاد که مردی بود کاملن منصف, بی غرض و البته صریح الهجه بپرسم منظورش از "نادیده گرفتن" چیست؟ آیا نادیده گرفتن یعنی این که او را بخشیده اند؟ و یا این که بسنده کرده اند به این که ماجرا را از یاد ببرند؟
در گفتگو با خانم پروین بهمنی(هنرمند آواز و عمو زاده ی بهمن بیگی و گوهر گلین) ایشان هم ضمن تحسین بهمن بیگی و کوشش او در امر آموزش, اما می گوید: "او نسبت به همسر اول و دخترانش هیچ لطفی نداشت و من این را رد می کنم."
از او می پرسم چرا این قدر روی این موضوع هستید؟ چون قبلن هم به آن اشاره کردید. می گوید: "چون من همسر اول و دختران بهمن بیگی را می شناسم. من این را می گویم و خواهش می کنم حتمن بنویسید. من در تالار وحدت هم گفتم. گوهر گلین خودش یک هنرمند بود. بهمن بیگی از همسر اول خود سه دختر دارد, پروانه همسر دکتر نوروزی, ناهید استاد مدرسه عالی دختران بود, هر وقت که قشقایی ها یک مریض داشتند ناهید بود. همسرش هم که دکتر علی برزی بود. و هما هم که همسر دکتر فرهاد گرگین پور بود. فوق لیسانس دارد. بهمن بیگی از این سه دختر و آن همسر نه جایی چیزی نوشته و نه چیزی گفته است. خیلی از قشقایی ها حتا نمی دانند که بهمن بیگی سه دختر نابغه داشته است."
در خاندان بهمن بیگی این گلایه و شکواییه معمولن شنیده می شود, اما این یک سوی ماجراست. داستان سمت دیگری هم دارد که مصی بی بی از آن می گوید. او که خواهر بهمن بیگی است به نکته ی مهمی اشاره می کند, و آن این که " گوهر انتخاب محمد نبود."
می گویند خجسته گلین مادر بهمن بیگی زنی قابل و کاردان و شایسته بوده است. عشق بهمن بیگی به مادر از خلال آثارش آشکار است. به قول مصی بی بی, "خجسته گلین دل با گوهر داشت که خواهر زاده اش بود. خواستگاران گوهر را می تارانده و اسب آن ها را پس می زده است. محمد زیر بار نمی رفت, ولی او با اصرار و قهر و عتاب و شیر سفیدم را حلال نمی کنم, او را متقاعد کرد که به این ازدواج رضایت بدهد."
به هر روی آن ها در حلقه ی ازدواج هم در می آیند. مصی بی بی می گوید:" گوهر زنی شایسته و کدبانو و خانه دار بود. ولی بهمن بیگی هیچ گاه با او روابطی نداشت. با او کلام نمی داد و کلام نمی گرفت."
پریچهر گرگین پور(خواهر زاده ی بهمن بیگی) از پنجره ی دیگری به موضوع می نگرد و می گوید:
"این ازدواج از پایه غلط بوده است. بهمن بیگی در آن ایامِ جوانی مردی تحصیلکرده, خوش سیما و قابل بوده است و حتمن گزینه های خوبی برای ازدواج داشته و چه بسا که دل با کسی داشته است. گوهر گلین نیز دختری شایسته و کارا بوده است. دختر مختارخان بود که مردی محتشم و نامدار بوده و حتمن خواستگاران برجسته ای داشته است, اما دخالت خجسته گلین و یک رسم غلط باعث این اتفاق شد."
چنین برمی آید که کانون این ازدواج از همان آغاز سرد و بی روح بوده است. در این مدت بیست و چهار ساله آن ها هیچ دل و دلدادگی با هم نداشته اند, اما زیر یک سقف زندگی می کردند و این قدر در مسیر هم بوده اند که سه فرزند از هم داشته باشند, ولی بعد از ازدواج دوم این رشته ی سست و نیم بند به کلی از هم می گسلد. بعد از این هر کدام سیِ خودشان زندگی می کردند.
بهمن بیگی به خانه ی گوهرگلین نمی رفته است. دیدارهای آن ها محدود به ملاقات های اتفاقی و کوتاه در خارج از خانه هایشان بوده است. گوهر گلین هم دیگر تعلقی به دیدن همسر نداشته است, و گویا بهمن بیگی بی انگیزه تر و گریزان تر.
این تاریک بودن چراغ های رابطه از خلال آثار و رفتار بهمن بیگی آشکار است و خیلی به چشم می آید. سکینه کیانی برگزیده ی خود بهمن بیگی بوده است و مورد رضایت خاطر وی, چنانچه او را هدیه ی ایل به خودش می داند. ولی علیرغم ستایش ها و یادکردهای مکرر از همسر دوم, اما در هیچ یک از کتاب های چندگانه, مقالات, مصاحبه ها و سمینارها هیچ گاه سخنی از همسر اول خود به زبان و قلم نمی آورد. هیچ عکسی از بهمن بیگی و گوهر گلین منتشر نشده است.
دختران گوهر گلین همگی زنانی تحصیل کرده, موفق و صاحب زندگی بسامان هستند. بهمن بیگی هم صاحب ثروت کلان نبود و به گمان من مدیری پاکدست بود و از قماش آموزش عشایر کیسه ای برای خود نیندوخته بود, اما وی در میراث خانوادگی خود, هیچ گوشه ی چشم و یادکردی به دختران همسر اول نداشته است.
اما و به هر حال, این داستان دو روی دارد. روی اول نقد و گلایه ای است که بر بهمن بیگی وارد می دانند, مبنی بر رها کردن همسر اول, و عدم رابطه مناسب و پدرانه با دخترانش, و حتا بحث میراث و حاشیه هایی از این دست, که جای درنگ و تامل دارد و قابل اغماض نیست.
روی دیگر داستان, حساب و کتاب دل است. اگر از پنجره ی عشق به موضوع نظر کنیم, این که او در میانسالی دل به دختری کم سال بدهد و با او ازدواج کند و حتا عاشقی پیشه کند, بر او حرجی نیست. شیخ صنعان نیز که مرید سالکان بسیار بود دل به دختری ترسایی دارد و به حکم معشوق, خمر نوشید و خوک چرانید.
ممکن است چنین تحلیل کنیم که حتا اگر حرف دل و دلدادگی باشد, وی به عنوان یک مدیر کل, و یک شخصیت کلان قشقایی باید در این امر خویشتنداری می کرد. این نظر می تواند محل درنگ باشد, و من برای آن پاسخی ندارم مگر ماجرای دل. در بیوگرافی و واکاوی روانی و شخصیت شناسی وی و این اتفاق نیاز به داده های بیشتری است و بماند به وقت دیگر, یا به دست کسان دیگر.
این نوشتار را با سخنان پریچهر گرگین پور به پایان می برم که فارغ از این هیاهو, معترض سنت غلط دخالت والدین در انتخاب همسر فرزندان است. او هیچ کدام را مقصر نمی داند و می گوید: "هم بهمن بیگی و هم گوهر گلین هر دو قربانی یک سنت غلط شدند."
من هم ضمن تایید حرف پریچهرخانم می افزایم, با این توفیر که بهمن بیگی با ازدواج دوم این خلاء, کاستی و خطا را جبران کرد و کانون دومی تشکیل داد و از قضا این ایام مقارن با اوج موفقیت ها و افتخارات او بود, اما گوهر گلین هیچ گریزی نداشت, زمانی که بهمن بیگی در اوج موفقیت و شهرت و محبوبیت بود, تنها دلخوشی او سه دخترش بود که با آن ها در خانه ای زندگی می کردندکه همسر برای آن ها اجاره می کرد. به تنهایی با این سرنوشت ساخت, تا این که از جهان رفت.
از بزرگان این ایل می توان به ایت الله جهانگیرخان قشقایی اشاره کرد. او که تا ۴۰ سالگی همراه ایل کوچ می کرده و از تحصیلات مکتبی ابتدایی برخوردار بوده در سفر به اصفهان برای تعمیر سه تار خود با فردی برخورد میکند که به او توصیه میکند دنبال علم برود. از شاگردان برجسته ایت الله می توان به مرحوم شاه ابادی استاد عرفان امام، ایت الله بروجردی،شهید مدرس، نخودکی اصفهانی و ... اشاره کرد. وی در شب ۱۳ رمضان دار فانی را وداع گفتند و در «تخت فولاد اصفهان» به خاک سپرده شد.
حاج محمد کریم خان کشکولی و صولت الدوله قشقایی
یکی از شخصیتهای به نام، اسماعیل خان قشقایی معروف به صولتالدوله سردار عشایر در جنگ با نظامیان انگلیسی است. (متولد ۱۲۵۲ قمری)، وی چندین بار به مقام ایلخانی قشقایی رسید. صولتالدوله در شانزدهم مهر ۱۳۱۱ در زندان قصر تهران درگذشت.
اینک روزی رسیده است که بعون الله تعالی ایل مهم قشقایی که سالهای دراز دراین آب وخاک پرورش یافته وهمواره به شجاعت مشهوربوده اند به مددبرادران وطنی خودتنگستانی ها ودشتستانی هاي دلاوردست ازآستین مردمی برآرند وچنان چشم زخمی به قشون دشمن وخائنین برسانندکه آوازه آن درجهان پیچیده وجهانیان بدانند که ایران بردنی وخوردنی نیست.
ازسخنان صولت الدوله قشقايي
اسماعیل خان ( صولت الدوله ) فرزند داراب خان ایل بیگی مقتدرایل قشقایی فرزندمصطفی قلی خان ایلخانی ( سردارلشکرآرا) فرزندجانی خان متولــد1293 ه. ق با1252 خورشیدی، مردی باهوش، پرتوان وغیرتمند، دین مدار ووطن پرست بود که سالهابه نابودی استعمارگران وخروج آنهاازایران کمربسته بود.
وی ازپیشقدمان جنبش مشروطیت ایران وازطرفداران مؤمن ومعتقدمشروطه واعضا اصلی فرقه دمکرات فارس بودکه قرآن ممهوربه مهروی برای ایستادگی دربرابرضدمشروطه هاهنوزباقی است.
اسماعیل خان باهدفی مبتنی براستقلال وتمامیت ارضی مملکت وحاکمیت ملی درحساس ترین لحظات وارد فعالیت سیاسی ومبارزه مسلحانه شد وبه رسالت تاریخی خودعمل کرد وتحسین دوست ودشمن رابرانگیخت.
سردارعشایر ازسن 17 سالگی وارد خدمات دولتی شد ومدتی حکومت منطقه بهبهان راداشت ودرسال 1324 ه. ق هم زمان بااعلام مشروطیت ایران رسما به عنوان "ایلخانی ایل قشقایی" منصوب شد ودرانقلاب مشروطیت دربه ثمررساندن وحفظ انقلاب درفارس بسیارکوشابود. همسرصولت الدوله، خدیجه بی بی دخترعبدالله بیگ کشکولی، زنی شجاع وبی باک، سیّاس وسخندان ودوراندیش بودکه دردوران تبعید وزندانی شدن صولت الدوله مسئولیت سنگین ایل رابرعهده گرفت. احمدشاه به اولقب احتجاب السلطنه داده ورضاشاه گفته بود : (( که درطول دوران زندگیم دونفرمرددیدم یکی مادردکترامینی ودیگری همسرسردارعشایرخدیجه بی بی که بایدبه آن ها نشان سپه بدهم )). هنگامی که جنازه صولت الدوله راتحویل خدیجه بی بی می دهند وی به رضاشاه پیغام می دهد:
((نامردانشان سپه توبه دستم رسیده باش تاصبح دولتت بدمد.))
صولت الدوله دردوره پنجم وهشت قانون گذاری ازطرف مردم جهرم به مجلس راه یافت، اما به موجب لایحه ای که علی منصور– وزیرکشور وقت- تهیه وتنظیم نمودوبه مجلس داد نمایندگان خودفروخته به دستوراربابان خودبدون هیچ گفتگویی درشهریورماه 1311 به اتفاق آرا، تصویب وازوی که درآن زمان درزندان رضاشاه بودسلب مصونیت نموده وسه ماه بعددرسن 59 سالگی به زندگی اوخاتمه دادند.این اولین سلب مصونیت درتاریخ مجلس ایران است.
ناصرنجمی درکتاب دولت های ایران ازکودتای سوم اسفند تاآذر 1358 می نویسد:
چگونگی وکیفیت روحیات ورفتارزندانیان سرشناس عصررضا شاهي درزندان قصرخودسرگذشتی است شنیدنی، آنها که روزگاری قدرتمندترین مردان عصرخودبودند، رفتاروروحیه ای داشتند که به کلی متفاوت بادوران اقتدارشان بود.
صولت الدوله قشقایی رئیس ایل قشقایی که اوهم به دست رضا خان به زندان افتاده بودبه اتفاق محمدناصرخان پسرش درحالیکه نماینده مجلس بودند، قبل ازاین که ازایشان سلب مصونیت شود شبانه تحویل زندان دادند. تاهنگامی که مستوفی درقیدحیات بود، هیچگونه اقدامی رضاشاه برعلیه صولت الدوله ننمود. فوت ناگهانی مستوفی فرصتی به پهلوی داد وهمان روزی که جنازه مستوفی رابه ونک تشییع می نمودند مأموران شهربانی صولت الدوله وناصرپسرش راازصف تشییع کنندگان بیرون کشیده وروانه زندان قصرکردند. صولت الدوله درزندان باهمان لباس وکلاه مخصوص قشقایی بسرمی برد ودرکریدری به نام کریدر مرگ جایگزین گردید. اودرسخن گویی بی پروا بودواکثراً به اولیای مملکت ناسزامی گفت وفوق العاده عصبانی وپرخاشگربود.
ناصرخان قشقایی که جوانی باهوش وزیرک بود، سعی می کردکه دراین جنجال ها که اسباب زحمت بودشراکت ننماید. علت مرگ صولت الدوله راهم معلول این می دانندکه پزشک احمدی دژخیم زندان که بدواً درشغل خود تجربیاتی نداشت
علی خان سالار حشمت بردار کوچک صولت الدوله قشقایی
محمد ناصر صولت معروف به ناصر خان قشقایی فرزند ارشد صولت الدوله قشقایی است. او از ایلخانهای ایل قشقایی و از سیاست مردان دوره پهلوی بود. وی سال 1278 در شهرستان شالدان ( قیر و کارزین، 20 کیلومتر مانده به کیله) متولد شد. نواجنوب:ناصرخان قشقایی مدتی ایلخان ایل قشقایی بودهاست. علاوه بر این، او در انتخابات چند دوره از مجلس شورای ملی به نمایندگی و وکالت مجلس شورای ملی در زمان پهلوی اول رسید. وی همچنین در ابتدای حکومت پهلوی دوم به مجلس سنا نیز راه یافت و تا زمان انحلال مجلس سنا سناتور فارس بود. او پس از فرار از تبعیدگاه خود در زمان رضا شاه در زمان ۱۳۲۰تا ۱۳۳۲قدرتمند ترین فرد در فارس بود و به اقتدار مجدد ایل قشقایی همت گمارد و در همین راه امتیازاتی هر چند اندک را در وحله اول برای ایل خود و سپس فارس بدست آورد.
ناصرخان قشقایی در اواخر سال ۱۳۶۲ و در سن 85 سالگی در ایالات متحده آمریکا شهر لاس وگاس درگذشت.
مرحوم حسین خان شش بلوکی کلانتر مقتدر طایفه شش بلوکی و مرحومه حاجیه بی بی ستوده کرد شولی
ملک منصور خان ایل قشقایی از حیث خلق و خوی ضداستعماری و استبدادی از دورترین نقطه تاریخ معاصر ایران زبانزد خاص و عام بوده است. تقریبا از ظهور جنگ اول جهانی و حمله نابرابر ارتش دولت انگلیس از جنوب ایران و مقاومت تاریخی سردار عشایر صولت الدوله قشقایی تا پایان حکومت پهلوی و ظهور انقلاب اسلامی ویژگی های متفاوتی از سایر وقایع دارد. از صولت الدوله قشقایی مرزدار تاریخی ایران زمین تا فرزندان وی آخرین بازماندگان نهضت جنوب ملک منصورخان قشقایی که هر کدام به وسع خود مهره تاثیرگذار وقایع جاری سیاسی کشور در زمان خود به شمار می رفتند هیچ کدام با رضایت خاطر از این دنیا خداحافظی نکردند. زندگی پرفراز و نشیب آنها و اینکه دائما در تبعید و مقاومت و مبارزه با عناصر بیگانه به سر می برده اند قابل تعمق و قلم فرسایی است. روزهای پایانی زندگی صولت الدوله در زندان رضاخان پهلوی و فرزند وی در تبعیدگاه های مختلف.
ملک منصور خان صولت قشقایی [نفر اول سمت راست ]فرزند دوم اسماعیل خان صولت الدوله سردار عشایر است که در سال 1282 شمسی در میان ایل قشقایی متولد شد. دوران کودکی او همزمان با جنگ نابرابر دولت استعمارگر بریتانیا و عمال داخلی آنان با صولت الدوله ( سردار عشایر ) بود.
لذا همزمان با این واقعه تنفر عجیبی از انگلیسی ها در ذهن او نقش بست. وی تحصیلات ابتدایی و متعارف خود را نزد معلمان خصوصی در ایل فرا گرفت. سپس با تبعید صولت الدوله و سایر سران قشقایی، وی نیز به همراه خانواده عازم تهران شده و در کالج آمریکایی البرز تهران مشغول به تحصیل شد.
از آنجایی که در سال 1308 قشقایی ها علیه حکومت رضاشاه شورش کرده و نسبت به ظلم و ستم های نظامیان حکومت معترض بودند و حکومت مرکزی کاملاً مورد تهدید قرار گرفته بود از این رو برای حل این بحران ایشان را از سر کلاس درس به دربار فراخوانده و از آنجا برای آرام ساختن قشقایی ها از طرف رضا شاه به فارس فرستاده شد. اما به محض رسیدن ملک منصورخان به فارس و دیدار ایشان با سران قیام، خود عملاً رهبری قیام را بر عهده گرفته و ضربات زیادی به نیروهای رضاشاه وارد ساخت تا اینکه سر انجام پس از مذاکره های متعدد و آزادی صولت الدوله که خواست همه قشقایی ها بود، همچنین انتصاب ملک منصور خان به ایلخانی گری قشقایی این بحران موقتاً آرام شد. لازم به ذکر است که این انتصاب آخرین تایید رسمی منصب ایلخانی گری قشقایی از سوی حکومت مرکزی می باشد. پس از برقراری آرامش نسبی چندی بعد مجدداً نظامیان با دخالت های خود در امور ایل و برقراری حکومت نظامی ادامه کار را برای ایشان دشوار کردند.
از این رو در سال 1310. ش/1931. م ملک منصورخان ایلخانیگری را رها کرده و عازم تهران شد و از آنجا برای ادامه تحصیل راهی اروپا شد. وی در انگلستان به برادرش محمد حسین خان که سال قبل به این کشور رفته بود ملحق شد و هر دو به تحصیل در رشته کشاورزی در دانشگاه ردینگ مشغول شدند.
پس از فراغت از تحصیل در حالیکه برادر برای ادامه تحصیل به آلمان رفته بود ایشان وارد دانشگاه آکسفورد شده و به تحصیل در رشته تاریخ پرداخت. در تابستان 1318.ش مطابق با 1939.م کمی پیش از شروع جنگ دوم جهانی ایشان برای دیدار از برادر خود به آلمان مسافرت کرد اما با آغاز جنگ جهانی مواجه شده و دیگر بازگشت به انگلستان غیر ممکن بود.
از این رو مجبور به اقامت در آلمان گردید. برادران قشقایی که قتل صولت الدوله در زندان رضاشاه را ناشی از تحریک انگلیسی ها می دانستند از این فرصت استفاده کرده و به فعالیت علیه انگلیسی ها و دولت دست نشانده آن در ایران پرداختند. پس از مدتی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین و وارد شدن نیروهای قشقایی به جنگ علیه دولت دست نشانده انگلیس در ایران، ایشان تصمیم گرفتند تا به ایران بازگردند لذا در سال 1323 از طریق خاک ترکیه وارد ایران شده و پس از سالها دوری از وطن با استقبال بی نظیری وارد ایل شدند.
گروهی از قشقایی های بزرگوار از طایفه عمله تیره توللی در حضور ملک منصور خان صولت قشقایی، از چپ عبدالله توللی،نادرخان توللی،ملک منصور خان صولت قشقایی،مسعود توللی،فریدون توللی
ملک منصورخان پس از بازگشت به ایران در حالیکه سایر برادران وارد جریان های سیاسی شده بودند، زندگی در دامن طبیعت و مدیریت ایل قشقایی را به زندگی شهری و پرسروصدا سیاسی ترجیح دادند.
ایشان از زمان تحصیل در دانشگاه آکسفورد مطالعات خود در ارتباط با پیشینه ایل قشقایی را آغاز کرده بودند لذا تسلط فراوانی در این زمینه داشتند. همچنین به دلیل آشنایی به زبانهای مختلف دنیا از جمله انگلیسی، فرانسه، آلمانی و ترکی استانبولی پیوسته مورد توجه جهانگردان، پژوهشگران و خبرنگاران رسانه های داخلی و خارجی قرار می گرفتند.
از این رو کمتر پژوهشی در ارتباط با ایل قشقایی انجام شده است که از معلومات و اطلاعات ایشان بهره مند نشده باشد. با پیش آمدن نهضت ملی شدن صنعت نفت و حمایت همه جانبه قشقایی ها از نهضت و دولت مرحوم دکتر مصدق و همچنین مقاومت علیه دولت کودتا باعث شد که رژیم محمدرضا شاه به حضور برادران قشقایی در ایران پایان دهد و آنها را به اقامت در خارج از وطن مجبور کند. لذا ایشان در پاییز 1335 مصادف با 1956.م به خارج از کشور تبعید شدند که ابتدا به سویس و سپس به آمریکا عزیمت کردند.
از این زمان به بعد ایشان با گردآوری یادداشت ها و خاطرات خود اقدام به تدوین مطالعاتش راجع به ایل قشقایی کردند که این امر تا روزهای پایانی عمرشان ادامه یافت. امید است انتشار این مجموعه در آینده نزدیک، راهگشای پرسش های پژوهشگران و علاقه مندان به این ایل بزرگ باشد. یکی دیگر از اقدامهای شایسته فرهنگی ایشان گرد آوری اشعار شاعر نامی قشقایی میرزا ماذون می باشد که به سفارش ایشان توسط آقای نصرالله قهرمانی (معین دفتر) به تحریر در آمده و اثر ارزشمندی تلقی می شود.
ملک منصورخان در تیراندازی و سواری و شجاعت سر آمد افراد ایل بود و از روشنفکرترین اعضای خاندان حاکم قشقایی و تواناترین سخنگوی ایل به شمار می رفت. وی نیز همانند پیشینیان و سایر برادران خود همواره منافع ملی و ایلی و سرنوشت مردم ایلش را بر رفاه وپیشرفت منافع شخصی و خانوادگی خود ترجیح می دادند.
سر انجام ایشان پس از یک قرن تلاش پرثمر و زندگی پرفراز و نشیب در پنجم تیرماه 1385 در تهران وبه دور از یار و دیار دیده ازجهان فروبست و در کنار آرامگاه پدر بزرگوارشان صولت الدوله قشقایی در امام زاده عبدالله تهران به خاک سپرده شد. روانش شاد و یادش گرامی باد.
حبیب بنیادی
هما بیبی و ایران بیبی فرزندان ایلخان بزرگ و فقید محمد ناصر خان قشقایی
خسروخان ودکتر عبدالله خان
دکتر عبدالله خان
داریوش خان شش بلوکی سال 60
نفر ایستاده وسط پاشا بیگ شهریاری
نفر نشسته از راست:حیدر قلی خان نمدی ،ابراهیم خان نمدی کلانتر طایفه نمدی
از راست آغا بی بی همسر محمد خان ضرغامی،پرویز ضرغامی پسر محمد خان ضرغامی،شمس الدوله نیرومند
مریم بی بی قشقایی فرزند چنگیز خان قشقایی و همسر محترم داوود خان حسن آقایی
ایستاده از راست مرحوم ناصر خان صولت قشقایی،حاج شمسی بی بی گروم کهوا،حاج شهنواز،مرحوم سرتیب عالیوند،نصیب الله عالیوند،امیر حسین فیلیوند،غلامحسین هاشمی،نصر الله هاشمی،
از چپ ایرج خان ششبلوکی،امیر تیمور خان ششبلوکی،ابراهیم خان نمدی
برادر عزیز قشقایی که در روستای جونقان همه قشقایی هستید قشقایی ها سال 1230 ه ق به در ان منطقه که شماها زندگی میکنید که اب وهوای خوبی بخوداره کوچ میکردن و همه شما برادر ما هستید زنده باد قشقایی و ایرانوموز.خوب وطنم ایرانوم ساغول عزیزکاکام
افشین اژدری
ساعت13:51---31 خرداد 1396
سلام و درود واقعا خدایا این مردا بزرگ ایل کجایند واقعا افسوس خدا همشون را بیامرزاد
سلام.من قشقایی هستم ودر شهر کوچکی بنام جونقان زندگی میکنم که اکثر ساکنان این شهرقشقایی هستندو این شهراز استان چهار محال است وقشقایی های این شهر نمیدانند از چه طایفه وایلی هستند ودلیل مهاجرت انها ب این منطقه چه بوده است آیا کسی میتونه ب من کمک کنه.نظر بدهید.
من قشقایی هستم ولی دو نسل هست که از فیروزآباد رفتن و تقریبا۱۰۰سال هست بین بختیاری ها هستیم نمیدونم از چه طایفه هستیم و چه فامیلایی داریم کسی میتونه کمکم کنه؟این همراهمه ممنون میشم کمکم کنید09301245044
درود
با سپاس از مطالب و وبلاگ مفیدتون
خوشحال میشم اگر لطف کنید به منم سر بزنید
در صورت صلاح دید اگر بلاگ منو لینک کنید بسیار ممنون میشم.
پیروز و سربلند باشید
http://zonashop.ir/
به وبلاگ من خوش آمدید
فرهاد میرزایی از طایفه شش بلوکی تیره هیبت لو که دوران تحصیلات ابتدایی را در عشایر ودوره تحصیلات متوسطه رادر هنرستان عشایری در آب باریک گذرانده ودرسال 63در تربیت معلم ودرسال 71 کارشناسی گرفتم چون علاقه شدیدی به ایل دارم سعی نمودم مطالبی گرد اوری نمایم/
نظر دهید
بینهایت خوشحال اولام